عکس ماکارانی
Arefeh-Omidkhah
۴۱
۹۳۷

ماکارانی

۴ اردیبهشت ۹۹
#داستان
#لطفا یک دقیقه مطالعه

در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند.
یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که می ماند لااقل در آسایش زندگی کند!
برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد.
پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد.
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت.
قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض.
او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد.
کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم،
حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هرروز می شنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!!
از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که می شنید نگرانی و ترسش بیشتر می شد
و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر می کرد.
کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند.
شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه می شنید
دلهره اش بیشتر می شد و تشویش سراسر وجودش را می گرفت.
هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر می کرد.
روز سوم خبر رسید که مرده است.
او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!

داستان دو همسایه حکایت این روزهای بعضی از ماست.
کرونا یا هر بیماری دیگری، مادامی که روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست.
خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی می شوند تا خود بیماری.

در این روز های سخت هوای یکدیگر را بیشتر داشته باشیم
...
نظرات